خورشید هر روز غروب می کند

ماه هر شب در کام سپیده دم سقوط می کند

اما یاد تو همواره در باور من جاودانه است

زلالی برکه ی چشمهایت

طعم شراب لبهایت

آبشار نوازش دستهایت

آتش سوزان آغوشت

رؤیای شیرین هر شب من است

 

#فرزانه_سیفی


وب سایت شخصی سعیدسلیمانی دینانی

- اگر 1 جلد کتاب بخوانید ممکن است به کتاب خواندن علاقه مند شوید.
-
اگر 2 جلد کتاب بخوانید حتما به کتاب خواندن علاقه مند می شوید.
-
اگر 3 جلد کتاب بخوانید به فکر فرو می روید.
-
اگر 4 جلد کتاب بخوانید در خلوت با خودتان حرف می زنید.
-
اگر 5 جلد کتاب بخوانید سیاهی ها را سفید و سفیدی ها را سیاه می بینید.


وب سایت شخصی سعیدسلیمانی دینانی

عصارخانه شاهی
که عمرش، پهلو می زند به بازارِقیصریه
صبورانه
چون رفیقی مهربان
میهمانانِ نقش جهان را می نگرد
و به دور از ذره ای حسادت
چشم به راه می ماند
تا با رویی گشاده
آنان را به ضیافتِ زیبایی و سادگی
پذیرا شود.


وب سایت شخصی سعیدسلیمانی دینانی

آقای بد شانس

 

نویسنده : سعید سلیمانی

 

هر گونه استفاده از این نمایشنامه منوط به اجازه نویسنده هست

 

نقش ها :

مسعوددرستکار

گدا

مادر وپسر

جوان

مامور

2نفر هنرور

 

مسعود روی یک نیمکت در پارک نشسته وبه روبه رو خیره شده ،گدایی ازراه می رسد واطراف مسعود می چرخد ولی مسعود متوجه حضوره گدا نمیشه گدا که پلاکاردی بر دست دارد هی از جلود مسعود راه می رود ولی هیچ حرکتی از مسعود نمی بیند

گدا به شونه های مسعود میزنه می گه :هی آقا آقا حواست نیست اصلا

مسعود:ببخشید تمرکز کرده بودم بفرمایید کاری داشتید

گدا:پلاکارد را میاره جلوی چشمای مسعود

مسعود:ببخشید کارتون چیه ؟اگه آدرس دستشویی می خوای این پارک نداره

گدا:من مشتری دا<م این پارک هستم خودم می دونم دستشویی نداره

مسعود:ببخشید منظوری نداشتم اخه 10نفر تا حالا ازم ادرس گرفتند وگفتم شما شاید دنبالش می گردین


وب سایت شخصی سعیدسلیمانی دینانی

بسم الله الرحمن الرحیم

متن نریشن مستند زیارتگاه عشق

سفری باید کرد سفری باید رفت.باید رفت.باید در دل سیاهی راهی برای گذر یافت.درسرزمین ایرانم.در فاصله ای دور.به دنبال یک چراغ.وقتی جهان تاریک میشود و تو در قعر چاه مانده ای سخت میشود لحظه ای سکوت و ساکن ماندنجهان سفره می گستراند وعشق در گوشه ای می روید . در دل تاریخ تکه ای به دنیا می آید جایی در این سوی سرزمین خدا .در دل خاک ایران.قطعه ای از بهشت با مردمانی از جنس محبت .با خاطره ای از خون.این جا اصفهان است. روستای اسلام آباد .آستان مقدس سنگ راس الحسین.با پیران و جوانانی که دلباخته ی محبت انسانی از سالهای دورند.باید رفت باید در دل تاریخ سفر کرد.


وب سایت شخصی سعیدسلیمانی دینانی

نمایش آقای بدشانس 

کاری از گروه هنری رادیویی پرنیان

نویسنده : سعید سلیمانی 

تهیه کننده و کارگردان : حسین طیب

 

بازیگران :  

حمیدرضا رکنی

امیر طالبی

سپیده ساعدی

رسول قادری

وحید کریم زاده

رضا جهان آرا

بازیگر نوجوان:

امیرعرشیا علی‌عسگری

 

مشاور هنری : ترنم شهبا

دستیار اول کارگردان : حمیدرضا رکنی

دستیار دوم کارگردان : رضا جهان آرا

کارگردان تیزر : امیرحسین رکنی

مدیر صحنه : نوید آقا جانپور

منشی صحنه و هماهنگی : رضا مقدمی

یازدهم اسفندماه 97

ساعت 21

عمارت نوفل لوشاتو

http://t.me/radioparniann


وب سایت شخصی سعیدسلیمانی دینانی
تو صدف کوچک منی!و همیشه از قفسه ی سینه ات صدای دریا می آید!اما مثل جسم خسته ای روی ساحل می نشینی و می لرزی.به ماسه ها فکر می کنی .سنگهایی که ماسه شده اند.پس صدفها هیچ خواهند شد!و همچنان از قفسه ی سینه ات صدای امواج دریا می آید!اینطور می خواستی فراموش کنی؟ . تو هوای خوبی!نسیم بهاری که آخر شب می وزد.وقتی دید و بازدید ها تمام می شود و در بالکن می نشینیم تا آرزو کنیم .و بهتر است شب بوها هم زیاد شلوغش نکنند تا بتوانیم ماه را در سکوت تماشا کنیم!تو همان شبی! . تو بوی اولین بوسه ای!برای کسی که لبهای سرمازده دارد و سالها اشک مسیر چشمها تا چانه اش را به دو رفته است تا کسی او را نبیند!تو تمام آن سخنان نرمی هستی که روی گونه ام قدم گذاشته است و دوستت دارم دقیقی هستی که تنها به قلبت اشاره می کند! تو خوبی!خوب مثلا خواب بعد نماز صبحهرچند کمی سرزنش آلود اما با خیالی آسوده!طعم خطا و ثواب هم زمان.اما خوبخوب. #مریم_حق_جو  @radiokalameh
وب سایت شخصی سعیدسلیمانی دینانی

از خودمان شروع کنیم

یاد گرفتیم همیشه اشتباهات را گردن دیگران بندازیم یاد گرفتیم خیلی زود قضاوت کنیم و به آدم ها خیلی راحت تهمت بزنیم،

یادگرفتیم دروغ را بهتر از حرف راست بگیم و بشنویم یاد گرفتیم منفعت خودمان مقدم تر از اطرافیان باشه،

یادگرفتیم به رفتار به حرفها و به جایگاه آدم های دورو ورمون حسادت کنیم،

یاد گرفتیم حسرت پیشرفت دیگران را بخوریم و خودمون هیچ تلاشی نکنیم،


وب سایت شخصی سعیدسلیمانی دینانی

سعید سلیمانی دینانی متولد ۱۶/۶/۱۳۶۸ با مدرک کاردانی it و عضو انجمن سینمای جوانان  در زمینه مستند سازی ،فیلم کوتاه ،نویسندگی و تدوین فعالیت داشته تعدادی از نمونه کارها به شرح زیر است .

فیلم کوتاه     یک فنجان آرزو   سال ۱۳۸۸
مستند      زیارتگاه عشق   سال ۱۳۹۲
مستند    زندگی با طعم استرس سال    ۱۳۹۳   سی دقیقه
مستند   میراث زخمی  سال    ۱۳۹۵  دوازده دقیقه
مستند عصار خانه شاهی  ۱۳۹۶
مستند   ویرانگر     ۱۳۹۶
فیلم کوتاه پاپلو ۱۳۹۶
نویسنده فیلم کوتاه ساعت ۵ 
نویسنده فیلم کوتاه تنهایی مریم 
نویسنده فیلم کوتاه نفس جا مانده 
نویسنده فیلم کوتاه سینما بدون سرنشین
نویسنده فیلم کوتاه گاهی چشماتو ببند
نویسنده نمایشنامه مرد بدشانس


وب سایت شخصی سعیدسلیمانی دینانی

از خودمان شروع کنیم

یاد گرفتیم همیشه اشتباهات را گردن دیگران بندازیم یاد گرفتیم خیلی زود قضاوت کنیم و به آدم ها خیلی راحت تهمت بزنیم،

یادگرفتیم دروغ را بهتر از حرف راست بگیم و بشنویم یاد گرفتیم منفعت خودمان مقدم تر از اطرافیان باشه،

یادگرفتیم به رفتار به حرفها و به جایگاه آدم های دورو ورمون حسادت کنیم،

یاد گرفتیم حسرت پیشرفت دیگران را بخوریم و خودمون هیچ تلاشی نکنیم،


وب سایت شخصی سعیدسلیمانی

- اگر 1 جلد کتاب بخوانید ممکن است به کتاب خواندن علاقه مند شوید.
-
اگر 2 جلد کتاب بخوانید حتما به کتاب خواندن علاقه مند می شوید.
-
اگر 3 جلد کتاب بخوانید به فکر فرو می روید.
-
اگر 4 جلد کتاب بخوانید در خلوت با خودتان حرف می زنید.
-
اگر 5 جلد کتاب بخوانید سیاهی ها را سفید و سفیدی ها را سیاه می بینید.


وب سایت شخصی سعیدسلیمانی

عصارخانه شاهی
که عمرش، پهلو می زند به بازارِقیصریه
صبورانه
چون رفیقی مهربان
میهمانانِ نقش جهان را می نگرد
و به دور از ذره ای حسادت
چشم به راه می ماند
تا با رویی گشاده
آنان را به ضیافتِ زیبایی و سادگی
پذیرا شود.


وب سایت شخصی سعیدسلیمانی

آقای بد شانس

 

نویسنده : سعید سلیمانی

 

هر گونه استفاده از این نمایشنامه منوط به اجازه نویسنده هست

 

نقش ها :

مسعوددرستکار

گدا

مادر وپسر

جوان

مامور

2نفر هنرور

 

مسعود روی یک نیمکت در پارک نشسته وبه روبه رو خیره شده ،گدایی ازراه می رسد واطراف مسعود می چرخد ولی مسعود متوجه حضوره گدا نمیشه گدا که پلاکاردی بر دست دارد هی از جلود مسعود راه می رود ولی هیچ حرکتی از مسعود نمی بیند

گدا به شونه های مسعود میزنه می گه :هی آقا آقا حواست نیست اصلا

مسعود:ببخشید تمرکز کرده بودم بفرمایید کاری داشتید

گدا:پلاکارد را میاره جلوی چشمای مسعود

مسعود:ببخشید کارتون چیه ؟اگه آدرس دستشویی می خوای این پارک نداره

گدا:من مشتری دا<م این پارک هستم خودم می دونم دستشویی نداره

مسعود:ببخشید منظوری نداشتم اخه 10نفر تا حالا ازم ادرس گرفتند وگفتم شما شاید دنبالش می گردین


وب سایت شخصی سعیدسلیمانی

بسم الله الرحمن الرحیم

متن نریشن مستند زیارتگاه عشق

سفری باید کرد سفری باید رفت.باید رفت.باید در دل سیاهی راهی برای گذر یافت.درسرزمین ایرانم.در فاصله ای دور.به دنبال یک چراغ.وقتی جهان تاریک میشود و تو در قعر چاه مانده ای سخت میشود لحظه ای سکوت و ساکن ماندنجهان سفره می گستراند وعشق در گوشه ای می روید . در دل تاریخ تکه ای به دنیا می آید جایی در این سوی سرزمین خدا .در دل خاک ایران.قطعه ای از بهشت با مردمانی از جنس محبت .با خاطره ای از خون.این جا اصفهان است. روستای اسلام آباد .آستان مقدس سنگ راس الحسین.با پیران و جوانانی که دلباخته ی محبت انسانی از سالهای دورند.باید رفت باید در دل تاریخ سفر کرد.


وب سایت شخصی سعیدسلیمانی

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

شیعیان الجزایر نگاه به زیبایی ساراول معرفی کالا فروشگاهی millanDi shop فروشگاه لوله و اتصالات فولادستان ام پی تری فول دنیای دیجیتال بوشهر درس ایران ماوا مرکز اجاره آپارتمان مبله و روزانه در تهران